کاش می شد لحظه ای پرواز کرد
حرفهای تازه را آغاز کرد
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاشکی لبخندها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب ونان نداشت
کاش می شدناز را ید و برد
بوسه را با غنچه هایش چید و برد
**کاش دیواری میان ما نبود **
بلکه می شد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم
درتب آواز جاری می شدم
با پرستوها غزل خوان میشدم
پشت هر آواز پنهان میشدم
بال در بال کبوتر می زدم
آن طرفترها کمی سر میزدم
کاش همرنگ تبسم میشدم
در میان خندهها گم می شدم
آی مردم من غریبستانی ام
امتداد لحظه ای بارانیم
شهر من آن سو تر از پروازهاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هرکه می آید به او گل می دهد
دشتهای سبز ، وسعتهای ناب
نسترن، نسرین، شقایق، آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم
در دل آیینه جایی وا کنم .
درباره این سایت